نجوا
ـ« تاب آر!
دم مزن و
تاب آر!»
نجوایی در دوردست
که بر مدارِ شهاب ِ سکوتت
خط می کشد.
***
ـ« رهایش کن
رهایش کن که تا چند
شعله ی چشمانش
آتش عشق
در جانت
برفروزد.»
فریادی گلودر
که چون مرغی
ـ رُسته از دامنِ خاکستر ـ
ز خیلِ سیاهِ خیالاتت
برکشاند...
89/5/7
در خواب
۷ نظر:
عالی بود. انقدر که واقعا دلم نیومد چیزی بالا سرش بنویسم. بیشتر بخواب
همه چیزش اندازه بود و آدم رو عجیب میگیره. مسلم اینکه اونچه از دل بر بیاد بر دل می نشینه.
!ـ« تاب آر!
دم مزن و
تاب آر!»
تا به كي بايد تاب آورد؟!؟!؟!؟؟
سلام و ایول!
اولا نفهمیدم رسته به فتح "ر" است یا به ضم "ر"؟
دوما اگر آخرین خط "برکشاند" است، با بقیه ی فاکتها چه ربط و تناسبی داره؟ (دارم می پرسم!)
توضیح بده تا بیشتر حرف بزنیم...
ماچ از دهلی نو!
من برداشتم از گوینده ها ، برای اولی دیگری بود و برای دوم خود !
اینطوری به نظرم خیلی بهتر بود . شاید به خاطر حس همزادپنداری که لاجرم آدم باید با هر شعری با خودش داشته باشه .
راستی اون رسته رو به رُسته تبدیل کردی .
اما به نظر من رَسته از دامن خاکستر باشه بهتره .
من یکی خوشم آمد .
ماچ از تهران برای اونی که از دهلی نو ماچ فرستاده !
پانوشت .
فکر کنم تو پاکستان ماچامون برسن به هم !
اولا که رسته به ضم «ر» است.
ثانیا که این بند اشاره داره به ققنوس که خودش رو به آتیش می کشه و بعد جوجه هاش از خاکسترش میان بیرون. نیما هم می گه که «...پس جوجه هاش از دل خاکسترش به در». پس "برکشاند" در بند آخر به این معنیه که اون پیغام باعث میشه از خاکستری که توش افتادی بیارتت بیرون. هرچند که شعر رو اصلا نباید این جوری معنی کرد. خرابش می کنه. همونی رو که فهمیدی بچسب.
ماچ از سگدونی اقتصاد
خوب اینکه نشونه ی ققنوسه که جای شک نداره . قبوله !
منتهای مراتب ، این حقیر با خودم فکر کردم که این مرغ اگر به فتح ر ، رسته باشد از دامن خاکستر یعنی رها شده باشد و شاید به تعبیری دل کنده باشد و جسته باشد از دامن خاکستر ، بیشتر با معنا و استنباط ذهنی(شاید فقط من ) جور در میاد .
گرچه در آن صورت به جای دامن هم باید گفت دام شاید !
پانوشت .
گفتم نظرمو توضیح بدم بدک نیست . شعرتم یه کم خراب شد دیگه . سخت نگیر !
ماچ هم نداریم . بیا بوس !
خب
ایولاه
هم شعر خوب هم داستان خوبو وبلاگ پر مغزیه
ایولاه
ارسال یک نظر