۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

خواب نبشت:


در باب همه تصویرها که هجمه می آورند در سرت و خنده و گریه شان درهم می آمیزد و مستأصل ات می کنند و سپس با همان سردرگمی شان چون گردبادی از تو بی آنکه اهمیتی بدهند و سربرگردانند می گذرند و تو می مانی... تو می مانی و حوض ات...

دیشب خواب دیدم با حامد و مادرم و پدر و مادرش... مادرش را کمی شک دارم. ولی گمانم بود، سوار ماشین بودیم و در خیابان های تهران می گشتیم. دم غروب بود. حواسم را در خواب جمع کردم و دیدم پدرم نیست. ناگهان از اطراف امیرآباد و پل گیشا سر در آوردیم. گویا برنامه ای بود. من پشت فرمان نبودم. ولی بعد از پیچیدن در خیابان که اول اشتباهی گفتم آل احمد و بعد تصحیح کردم به شهید گمنام که اسمش یادم نبود و با نگاه کردن به تابلوی خیابان یادم آمد، به راننده که احتمالا پدر حامد بود گفتم اگر می خواهید ماشین را پارک کنید بهتر است همین اطراف پارک کنید. جلوتر جا سخت گیر می آید. خیابان مثل وقت هایی بود که لحظه ای شلوغ می شود و لحظه ای خلوت. نگاه به پل عابر پیاده انداختم و یادم آمد دفعه ی پیش که من ماشین آورده بودم (که واقعن هم مطابق با واقعیت بود) خیلی دور و آن سمت جلال آل احمد پارک کرده بودم و حالا ماشین درست کنار پل عابر پیاده بود. از بیمارستان شریعتی و دانشکده علوم اجتماعی و دانشگاه تربیت مدرس چندان در ذهنم نیست. تنها درختکاری های کنار دانشکده شان را به یاد دارم. پیاده شدیم رفتیم سمت دانشکده اقتصاد. این طور می نمود که از مقصد و کاری که داریم مطلع هستیم. گویا مراسمی در دانشکده برقرار بود و داشتیم می رفتیم. احساس می کنم که مراسم فارغ التحصیلی حامد بوده انگار. بعد از مراسم جایی جمع شدیم هر پنج نفری رفتیم شامی چیزی خوردیم و نوشابه هامان در آن شیشه های قدیمی بود که الان هم گاه و بیگاه می شود پیدایشان کرد. آنجا سرم را چرخاندم و پی پدرم گشتم و پیدایش نکردم. نگران بودم و نمی دانستم چرا. سیاهی و قرمزی آمیخته ای فضا را دربر گرفته بود. میان صحبت ها بودیم که از خواب بیدار شدم.
صبح که بلند شدم با خود فکر کردم که دیشب چه خوب خوابیده ام. چه بهتر از دیگر شب ها!
پی نوشت: از قدیم گفته اند خواب هایت را چون سفره ی دلت همه جا باز نکن. علی الخصوص اگر بخواهی اتفاق بیافتد. به همین سبب است که نمی توانم نگویم.

۲ نظر:

لیلا گفت...

خواب نبشت را دوست داشتم خیلی

Rey گفت...

"از قدیم گفته اند خواب هایت را چون سفره ی دلت همه جا باز نکن. علی الخصوص اگر بخواهی اتفاق بیافتد. به همین سبب است که نمی توانم نگویم."
مرسي