۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

دیوار


دو دیوار و خورشیدی کج تاب
و مردمی
که هراس شان از سخاوت سایه ها را
با قامت شان می سنجند
*
دلهره
شتابنده و پر دلهره
و قدم های مضطرب و عرق کرده عابری
با کاسه ای آب
که رازقی را
بر تن بی قرارش
نقاشی کرده اند
که با هر ضربه ی عصا
شوریده بهم در می آمیزند
*
سالخورده زنی
منتظر
ناآرام و منتظر
کآب را،
دستآورد لرزان عابر و
همیاری سایه ها را،
چون نوشدارویی
بر خشکیده جان ملتهب اش
با شلیک لاینقطع سوت ها
هربار لب می گزد و
طلب می کند
*
و خاطره ای
بس دور و بس کدر
آغشته به درد و منکسر
از بی اعتنایی خالص کودکانه
که حرمت سایه و آفتاب را
با قدم های پر شتابش
او
از پس سوت و هلهله لاینقطع
در پی همبازی اش
خندان و شوریده مست
بهم می آمیزد
(در سایه ضرباهنگ شاملو)

هیچ نظری موجود نیست: