۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

شایعه...


کدام را
پیش نماز تورق خاطراتم کردم
تا بنشانم ات به صفحه ای لاجرم
به همان صفحه که تو
شایعه را
در سکوت ملال بار یأس
نوشتی
از آن پیش تر که من
طلوع بی دریغ آزادی ام را
در نگاه بزرگ تو گسترده باشم
و ما
شایعه را
با طعم گس تفسیر
زندگی کرده ایم
چرا که شایعه
تن پوش زندگی تو بود
دریغا
دریغا
دریغا
که ندیدی گرده ی مرا
که هماره تیمار دستانت بود
و افسوس
افسوس که ندیدم
دستان ترا
که در ژرفای تن پوش ات
شب ها و روزها
خیال اش را می آسود
آری
تو شایعه را
بین آمد و شد فصل ها ساختی
و من صراحتم را
به شایعه ای که دست ساز تو بود باختم
آندم که گفتی
برنگرد
هرگز
برنگرد
و من تکرار کردم
نمی خواهم
اشک هایت را
لرزان دست هایت را
نمی خواهم
پس چشمان خیس تو
برگ ریزان عمر ما شد به تمامی
و گرده ی من
آوارکش خمود یک سوال
که کدام
کدام
کدامین روز بود
که تو
که تو
شایعه را بر این دفتر
بنوشتی

۱ نظر:

حسن گفت...

سلام. ننوشتی خلیل. بنویس خلیل.اونی رو که می خواستی بگی. بگو خلیل.