۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

ماه تاب


به نون. میم.

نگو که چرا
چشم هایت سرخ اند
خورشید
بر رسوایی خویش
خود
شعله می فکند
***
نگو:
آه که تو را
گریزی نبود
زین چرخ ناتمام روزگار خویش
***
باش که به گردشی دوباره
طلوع دیگرم را
ارمغان هزار بوسه ی سرخ
در آسمان دیده ام
پراکنده کنی

۱ نظر:

ریرا گفت...

البته جا پای بزرگان گذاشتن جسارت بی حدی می طلبد. باری خودشیفتگی هم ماجرایی دارد ناگفتنی که مقاومت نمی فهمد