۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

داستان غلامان: یا در باب آنکه حلقه های زنجیر را از دو سو می شمرد. از سمت دیوار سریع تمام می شد. از سمت پایش اما روزها... با ترس... با اشک... با شک


- - یک.. دو.. سه... یک دو..سه. امتحان می کنیم. پوفففف
- هنوز وصل نشده؟
- نه. کر که نیستی. آقا ما کار و زندگی داریما. هر دفعه همین بساط رو باید با شما داشته باشیم؟
- ببخشید. الان درست میشه.
- بله. درست میشه. درست میشه.... فقط باید هر سری با تأخیر و هزار دلیل مربوط و نامربوط همراه باشه. انگار به ما نیومده.... آقاجون، اصلا مگه سر و ته این ماجرا انقدر پیچیده ست که هر دفعه یه ایرادی پیدا می کنه؟
- نه آقا. ولی دستگاه قدیمیه. سیم کشی ها قدیمی هستن. قطعاتش دیگه تو بازار پیدا نمی شه. خلاصه اینکه همیشه بگیر نگیر داره. ما هم که لیست تجهیزات لازم رو با قیمت و تخفیف اش تقدیم کردیم خدمتتون.
- ای بابا. شمام دلتون خوشه. فقط خودتون رو می بینین. ما هزار و صد تا بدبختی و خرج دیگه داریم اینجا. انقدر وضع مون خوب نیس که بخوایم از این خاصه خرجیا کنیم. در ثانی، همه جا دارن با همین تجهیزات کار می کنن. هیچ جاش هم عیب نکرده. فقط ماله ماست که قدیمی شده؟
.... چی شد؟ درست نشد؟ عقب ایم ها.
- چرا آقا. یه بار دیگه امتحان بکنین. انشالله که درس شده.
- بذار ببینم. یک دو
- آقا.. ببخشید. اما دکمه رو فشار بدین آقا.
- خودم می دونم... یک، دو، سه....
- درست شد دیگه؟
- بعله. شما می تونید برید. آقایون رو راهنمایی کنید...
خب...همه گوش کنن. صدا می رسه؟ خوبه.
وقت کمه. پس معطل نمی کنیم.
ردیف اول، بشینن.
همه، آماده باشن.
آتش!

۲ نظر:

rey گفت...

the same feeling as "In The Penal Colony" by Kafka

ریرا گفت...

آره؟ من نخونده بودم این کتابو.