ریرا
۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه
بازی
باران
نمی آید گاهی
و فقط ابر است
مثل من
هر از گاهی.
بر شیار زخم ها
رد پای خونی ست
رهگذار سال های دور
بر جای بنشانده
از پا سفت کردن
از سختی عبور
و خاطره
لمس سوزناک انگشتان من است
بر هر کجای آن
۱ نظر:
دیوار
گفت...
یه خورده ابر بفرست این ور
می خوام یکی رو ازش آویزون کنم
...
۲۸ دی ۱۳۸۹ ساعت ۶:۰۳
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
یه خورده ابر بفرست این ور
می خوام یکی رو ازش آویزون کنم
...
ارسال یک نظر