شب... سکوت ... آتش
سکوت بود و
سکوت بود
وتنها آتش بود
که می رقصید و می نواخت
صد هزار ستاره در آسمان بود و
صد هزار خورشید کوچک بر خاک
صد هزار خورشید گدازان بر خاک
شب بود و ستاره ها
شب بود و سیاهی
و به ژرفاهای سیاهی
ساز سکوت بود
ـ هزار هزار سازـ
و آتش
که می سرود و می رقصید
می رقصید و می نواخت
***
در اعماق ظلمات
ما بودیم
ـ من و او ـ
که ماه را به تمنا طلب می کردیم
گرد بر گرد آتش
خسته
شکسته
بر ماسه های سرد نشسته
لیسه بر کهنه زخم های برآماسیده ی خویش می کشیدیم
من در هُرم شعله های تب او
می سوختم و او
چشم بر گدازه ها بسته
به مهرازی
آتش می نواخت
و من تو را می خواندم
ـ به سکوت و به خاموشی ـ
***
مهتاب
به ناز و صد عشوه
رخ از پس کوه
بیرون کشید:
شاد و پر خنده
ـ مژده بخش گشایش ـ
و من آوازت دادم
به ترخنده و فریاد
***
چشمان تو بود آن ماه
چشمان نوش تو بود
که بر چکاد کوه قدم برنهاده بودی و
به دست آینه داشتی
و دست دیگر بر ماه می کشیدی
و ماه در فاصله چشمان و دو دستت
به ناز
می خرامید
و ماه بود
بارها و بارها
صد ماه بود
یک صد هزار ماه بود
***
من او را دیدم
ـ مهرازش به کف اندر ـ
که چشم
بر ماه
دوخته بود
و بر ساحل چشمانش
موجی
آرام می گرفت...
29 اسفند 89
نایین/ انارک