۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

فاصله


پاره سنگی
خرد و لغزان است
و دریغا که غفلت
فاصله ی من و توست
کآن پاره سنگ
از لا به لای حجم دمار عشق
بی رحم رج می زند
آری
پاره سنگی
ناهموار و سبک ست
و نفرینی ست
دریغا دریغ
که دستان ترا
سنگین شده از فاصله مان
آن پاره سنگ
با چشم خونبارمن
آشنا می کند

آه که فریاد من
آن دم که چشم اشکبار مرا
آوار خشم ات
به خون می نشاند
از فاصله ایست
سنگین تر از سنگ
آری..
سنگ را بر غفلت مان
درمان نبود

ما را
ای دوست
آن پاره سنگ
به پیرار
آباد و مأمن این ویرانه سقف بود

از رنج این دو دست
شیدا و شورمست
آری اگر به یاد
برجا و استوار
این شرحه سقف بود

ای یار
دستان مرا و ترا نیاز
به زبانی دگر نبود